For the Love of God














در معرفی این اثر: این اثر با نام "به خاطر خدا / For the Love of God" از دِیمی‌ین هِرست / Damien Hirst لقب جالبی به خود گرفته است؛ گران‌قمیت‌ترین اثر متعلق به یک هنرمند زنده. بهای آن پنجاه میلیون پوند برآورد شده است، و متشکل است از قالبی پلاتینی از جمجمه‌ی یک انسان قرن هجدهمی که با هشت‌هزار و شش‌صد و یک قطعه الماس، به ارزش تقریبی چهارده میلیون پوند، به طور کامل پوشانده شده است.
از نظر من این اثر سه‌بُعدی که در فضایی با طول و عرض مشخص و روی شبکه‌ای نادیدنی از امواج، معلق مانده است، نقطه‌ی پایانی ست بر خط طولانی هنر و تمدن. اگر تمدن بشری میلیون‌ها سال پس از این هم ادامه پیدا کند و در یک روز سرد پاییزی یا زمستانی در میلیون‌ها سال بعد به پایان برسد، باز هم اثری چون این است که از قرن بیست و یکم می‌رود و مانند نقطه‌ای در خاتمه‌ی راه هنر و تمدن بشری می‌نشیند.
به این جمجمه که نگاه می‌کنم با فرمی از هنر مواجه می‌شوم که محتوایی خالی و خاموش دارد. فرمی زنده است که نه با مفهوم و محتوا بل‌که با فلسفه‌ی ناب یک حرکت یا موج تعریف می‌شود. فلسفه‌ی آنی، که تنها با شکل و اتفاقی دیداری، از این جمجمه‌ی مجلل منتقل شده است.
من می‌توانم ستایش‌گر زیبایی یا برق خیره‌کننده‌ی آن باشم یا مرید بطالت مهیجی که در خلق آن نقش داشته است، ولی فریاد بلندی که می‌زند نمی‌گذارد سرم را بچرخانم. من را میخ‌کوب می‌کند و به داخل می‌کشد. زمان‌ای که به آن نگاه می‌کنم، مصادف با لحظه‌ای ست که در آن محو می‌شوم.
به این جمجمه که نگاه می‌کنم تنها در چند لحظه خاطره‌ای استوار و زنجیروار از هر چه تا امروز دیده‌ام، بو کشیده‌ام، شنیده‌ام، گفته‌ام، خوانده‌ام، جویده‌ام، قورت داده‌ام یا احساس کرده‌ام از جلوی چشمان‌ام می‌گذرد. خودم را در آینه‌ای بزرگ و بی‌انعکاس می‌بینم. خودم را می‌بینم در پایان گریزناپذیر زندگی واقعی... فکر می‌کنم هر کس به این حجم درخشنده نگاه کند خودش را می‌بیند، کاسه‌ی سر تنها موجودِ ناطق و صاحب‌عقل و صاحب‌نظر و فرهیخته‌ی سیاره‌ی زمین، پیش از انقراض و نابودی کامل. باقی‌مانده‌ای از موجودی که ثمره‌ی میلیون‌ها سال تکامل سلولی ست. باقی‌مانده‌ای که رقت‌انگیز و بی‌مقدار نیست.
تمام خانواده‌ام را در آن می‌بینم، همه‌ی مردم و موجودات را و تمام عشق و نفرت وَ لذت و رنجی را که ابناء بشر با هم‌کاری عطرها و رنگ‌ها، فصل‌ها، حشرات و پرنده‌ها در من بر انگیخته اند. همه چیز در این جمجمه پیدا ست. پیروزی، شکست، امر حتمی، قطعیت، ابهام، خوبی و بدی، و تمام تجربه‌های زمینی و فرا زمینی که از یک انسان بر می‌آمده است. او شاهزاده‌ای ست که مغلوب شده، دیکتاتوری ست که به دستور خدایان سنگ شده، سر پیامبر محترمی ست که با عشق و علاقه تزیین شده، زنی ست که به زیبایی و جواهرات اهمیت می‌داده یا پادشاهی باستانی ست که بعد از تجربه‌هایی پیروزمندانه در نبرد، ناگهانی زیر ارابه‌ای سنگین رفته و کشته شده است. به اندازه‌ی آشیل معاصر است. مثل اسکلت مرد فیل‌نما در موزه ست، و مثل مغز اینشتین در الکل. مثل دورترین یا نزدیک‌ترین ستاره به زمین. هم ماه، هم خورشید، هم کهکشان بی‌نقصی که بی‌انتهایی‌اش در حفره‌های ناخالی دو چشم ناپدید می‌شود. تجسم خدای انسان‌گونه‌ای ست که در تصمیمی از پیش تعیین‌شده همه چیز را بلعیده و دهان‌اش را برای آخرین فرمان، یا یک صدای بی‌بازگشت که دیگر چیزی سر راه‌اش نیست، باز کرده باشد.
جمجمه‌ای زنده، متمدن ولی بی‌نیاز از روح یا کنش که در پوششی گران‌بها جاودانه شده است. آخرین نوری که پس از ما، پیش از انفجار، روزی در تاریکی زمین خواهد درخشید... انسان... همان "وَ یک" قطعه الماسی که خردمندانه و عاقبت‌اندیشانه و امیدوارانه به هشت‌هزار و شش‌صد اضافه شده است.

No comments:

Post a Comment